هرچه همه عمر همي ساختيم

شاعر : عطار

در ره ترسابچه درباختيمهرچه همه عمر همي ساختيم
صد علم عشق برافراختيمراهب ديرش چو سپه عرضه داد
نعره‌زنان بر دو جهان تاختيمرقص‌کنان بر سر ميدان شديم
زانکه نه با اسب و نه با ساختيمترک فلک غاشيه‌ي ما کشد
سر به دل خرقه برانداختيمعشق رخش چون به سر ما رسيد
قبله ز بتخانه‌ي او ساختيمسينه به شکرانه‌ي او سوختيم
قيمت ترسابچه نشناختيمگرچه فشانديم بر او دين و دل
پرده‌ي درد است که بنواختيمدرد ده اي ساقي مجلس که ما
زانکه ز درد تو بنگداختيمنه که نه ما بابت درد توييم
چون همه از خويش نپرداختيمبا تو که پردازد اگر راستي است
زان به سخن تيغ زبان آختيمجز سخني بهره‌ي عطار نيست